وحید تکرو
منتشر شده در

رهسپار مجارستان و آشنایی با لیزا

مجارستانقطر

––– بازدید
0 دیدگاه
  • نویسنده
    نام
    وحید تکرو
  • دوستام که منو میشناسند میدونن که من برای تفریح رهسپار نمیشم. هدف اصلی من شناخت خودم، انسان ها و کشورهاست. بخاطر همین شاید گاهی خیلی از مردم فکر کنند که بیش از حد صمیمی هستم.

    در پرواز از قطر به مجارستان داستان جالبی در این مورد رقم خورد،

    شاید میدونید که من در هواپیما تمایلی به نشستن هیچجا به جز کنار پنجره رو ندارم. وقتی که میخواستم این پرواز رو رزرو کنم، هیچ صندلی خالی در کنار پنجره وجود نداشت و مجبور شدم این صندلی که داخل عکس میبینید رو رزرو کنم. البته از اول جام اینجا نبود. ? قبل از اینکه هواپیما بلند شه دیدم سمت راست یک جای خالی کنار پنجره هست، رفتم اونجا نشستم و مهماندار هواپیمایی قطر که یک خانم اروپایی بود اومد و پرسید چرا اونجا نشستید؟ گفتم اوه! مگه اینجا جای من نیست؟؟؟ گفت نه بلیطتون شمارش مال اونجاست (با دست جای اصلی خودم رو که توی عکس میبینید رو نشونم داد). گفتم آهان مرسی از اینکه منو از گمراهی نجات دادید. ?

    وقتی رفتم سرجای اصلیم، یک خانم بر روی صندلی C نشسته بود و کنار پنجره هم یک دختر آذری از باکو، یعنی من بین این دو نفر افتادم. حتی از دختر خواستم که صندلیش رو به من بده اما اون هم مشکل منو داشت. ?

    وقتی با خانمی که دست راست من نشتسته بود همصحبت شدم و داستانش رو به من گفت دیگه سکوت کردم و فقط به حرفهای اون گوش دادم، تازه فهمیدم که چشم های اون هم پنجره ای بسیار زیباست که به یه دنیای دیگه باز شده، پنجره ای که میشه برای مدتی بهش خیره شد و بهش گوش داد...

    خوشبختانه اولین دوست جدید من در سفر جدیدم این خانم دوست داشتنی بود. لیزا زندگی خیلی جالب و شاید عجیبی داره. شاید غمگین یا شاید شاد اما به هرحال عکس زیر در زمان خوشحالی لیزا گرفته شده.

    لیزا یه خانم خیلی دوست داشتنی استرالیایی-مجارستانی هستش، اون از استرالیا به قطر و بعد به مجارستان پرواز می کرد، توی عکس زیر هردوی ما برای اولین بار داریم به مجارستان میریم. شاید کمی عجیب باشد که لیزا با این که پدرش مجارستانی است برای اولین بار به مجارستان رهسپار میشه، نه فقط بخاطر پدرش، برای دیدن خانواده ی پدریش و سرزمین پدری...

    داستانو از لیزا پرسیدم:

    پدر لیزا در زمان انقلاب سال 1956 مجارستان به استرالیا مهاجرت کرده بود، جایی که عاشق شده بود و ازدواج کرده بود و لیزا حاصل اون ازدواج بود و حالا لیزا خودش شوهر و دو فرزند دارد.

    انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان قیامی مردمی علیه دولت استالینیستی «جمهوری خلق مجارستان» و سیاست‌های تحمیلی اتحاد جماهیر شوروی بود که از ۲۳ اکتبر تا ۱۰ نوامبر سال ۱۹۵۶ میلادی به طول انجامید. این انقلاب در ابتدا بصورت یک تظاهرات دانشجویی در مرکز بوداپست پایتخت کشور آغاز شد و در ادامه هزاران نفر را جذب خود کرد. تظاهرات به ساختمان مجلس مجارستان رسید و نمایندهٔ دانشجویان درحالیکه برای انتشار درخواست‌های آنها وارد ساختمان رادیو شده بود، دستگیر شد. زمانی‌که تظاهرکنندگان در خارج ساختمان درخواست آزادی وی را کردند، از بالای ساختمان رادیو مورد هدف نیروهای امنیتی قرار گرفتند. خبر به سرعت در پایتخت پخش شد و خشونت و ناآرامی سراسر پایتخت را فراگرفت. قیام به‌زودی در سراسر مجارستان گسترده شد و دولت سقوط کرد. هزاران تن از مردم برای مبارزه با نیروهای پلیس امنیتی و شوروی، گروهای شبه‌نظامی تشکیل دادند و با آزادی و مسلح شدن زندانیان پیشین، بسیاری از کمونیست‌های طرفدار شوروی و نیروهای امنیتی زندانی و اعدام شدند. شوراهای فوری ایجاد شدند که کنترل مناطق شهری را در اختیار گرفت و تغییرات سیاسی را خواستار شد. دولت جدید، دستگاه امنیتی را منحل کرد و قول انتخابات آزاد جدید را داد. در اواخر اکتبر، درگیری‌ها آرام گرفت و حالت عادی دوباره حکمفرما شد.

    لیزا هیچوقت خانواده پدری اش را ندیده بود، خیلی خوشحال و هیجان زده بود که قراره عمو و عمه زاده هاشو بعد از این همه سال چت توی شبکه های مجازی ببینه. ?

    همه ی ما برگی هستیم در آسمان که ممکن است با هر وزش بادی سرنوشت زندگی اش تغییر یابد. تمام جنگ ها راه زندگی تمام آدمهارو تغییر داده، و هنوز هم ادامه دارن (متاسفانه) ?... جدایی از خانواده پدری، جدایی از سرزمین پدری، جدایی از بخشی از روح، و تمام چیزهای این چنینی که شاید من ندانم سرنوشت لیزا را رقم زده بودند. مطمئنم که سرنوشت خیلی از انسان ها مثل لیزا بخاطر جنگها تغییر کرده.

    فکر کنید... لیزا برای اولین بار قرار بود خانواده پدریش رو ببینه ? اون کتاب های زیادی خونده بود که راجع بهشون خیلی بحث کردیم، فیلم های زیادی دیده بود و بسیار با سواد بود، حالا دیگه فهمیده بودم خیلی خوش شانس بودم که تونستم صندلی کنار لیزا رو رزرو کنم. امیدوارم که دوباره ببینمش، شاید در استرالیا.

    with Liza

    به همراه لیزا، در راه بوداپست

    نمایش در اینستاگرم

    تگ ها

    blogger

    budapest

    destiny

    doha

    flight

    hungary

    love

    peace

    photographyismylife

    qatar

    qatarairways

    travels

    vahidtakro

    wars

    wecantbefriends

    0 دیدگاه

    بارگذاری دیدگاه ها