تصادفی نبوده که گورستان پرلاشز برای من به بهشتی می ماند، بهشتی پر از انسانهایی که در زندگی ام نقش قابل توجهی داشته اند. اولین بار که وقتی به پرلاشز آم...
درست مثل ماسه از لای انگشتان عبور، مثل برگ تغییر می کند، زرد و خشک می شود. مثل جنگها، مثل فقر، مثل آتش، و مثل برف، عوض می شود، پیر می کند. من اما مثل ...
اغلب وقتی زادروزم فرا می رسد به همه چیز فکر میکنم جز زادروزم. اندیشه ام بیشتر به راز خلقت ختم می شود و من آنچرا که نام آنرا تغییر جهان میگذارم مرا ناا...
بر روی پوستری که در دست گرفتیم نوشته شده: چشم سومت را به دنیایی جدید بگشا، ما میتوانیم جویای صلح باشیم. با طرحی که چشم سوم نام گرفته. در واقع این طرح ...